برای اینکه از دریای خروشان زیبایی، کوزهی وجود خود را لبریز کنیم، نیازمند تغییر نگرش و پویش خویشیم. در این زمینه، توجه به چهار امر ضروری به نظر میرسد: ۱. اینجایی و اکنونی زیستن. یا به دیگر سخن: تمرکز. هر چه گسسته از هر مکانی جز اینجا و هر زمانی جز اکنون، زندگی کنیم، هر چه نگاهمان متوجه و منعطف به زمان حالِ حاضر باشد و با تمام ابعاد وجودی در حوضچهی اکنون شنا کنیم، گوهر زیبایی را بیشتر فراچنگ میآوریم. برای غوطه خوردن در زیبایی، توجهی ژرف به موقعیتی که در آن هستیم، لازم است.
۱. اینجایی و اکنونی زیستن. یا به دیگر سخن: تمرکز. هر چه گسسته از هر مکانی جز اینجا و هر زمانی جز اکنون، زندگی کنیم، هر چه نگاهمان متوجه و منعطف به زمان حالِ حاضر باشد و با تمام ابعاد وجودی در حوضچهی اکنون شنا کنیم، گوهر زیبایی را بیشتر فراچنگ میآوریم. برای غوطه خوردن در زیبایی، توجهی ژرف به موقعیتی که در آن هستیم، لازم است.
۲. اخلاقی زیستن. هرچه اخلاقیتر زندگی کنیم، استعداد بیشتری برای دریافت زیبایی و جذبههای شادی بخش آن داریم. به این خاطر که هر چه آدمی رشد اخلاقی بیشتری کند، امور را کمتر از منظر سود و زیانِ شخصی مینگرد و از اینرو میتواند به ابعاد زیبای وجود ره یابد. فردی که بهرهی ناچیزی از اخلاق دارد، در مواجهه با هرچیزی، محاسبه گر است. به هر چیزی از رویِ بهره کشی به نفع خود مینگرد و این دلمشغله، مجالی برای غور در ابعاد زیبای آن امر، باقی نمیگذارد. وقتی انگیزهها و مقاصد متعدد داشته باشیم، طبعاً قوای وجودی و کارمایهی روانی ما پارچه پارچه میشود و سهم هر انگیزه و مقصدی ناچیز خواهد بود. اما هنگامی که دیگر به موجودات پیرامون نه به چشم و انگیزهی تصاحب و بهره کشی در راستای کسبِ ثروت و حیثیت و محبوبیت و قدرت و موقعیت اجتماعی و شهرت بنگریم، سهم دیدگان ما از دریافتِ زیبایی بیشتر خواهد شد.
۳. سکوت و خاموشی. سهم ما از زیبایی نسبت مستقیمی در توانایی ما در خاموش ماندن و سکوت کردن دارد. هر چه تلاطماتِ درون ما کمتر باشد، هر چه سکوت را چه از نوع سکوت کلامی و چه سکوت ذهنی و روانی بیشتر در پیش بگیریم، پنجرهای گشودهتر به سمتِ روشنِ زیبایی خواهیم داشت. بایزید بسطامی میگفت: «روشنتر از خاموشی چراغی ندیدم. » [۱] به نظر او، بهترین روشنایی که در سایهی آن میتوان به عرصهی بیپهنای زیبایی ره بُرد، روشنایی خاموشی و سکوت است. مولانا میگفت:
گر برسی به کوی ما، خاموشی است خوی ما
زان که ز گفتوگوی ما، گرد و غبار میرسد
از منظرِ او، هیاهو و وراجی و پُرگویی، در خانهی دل، گرد و غبار میانگیزد و چشم انداز زیبایی را از نظر غایب میکند. رابیندرانات تاگور، شاعر معنوی هندی در همین مضمون میگوید:
«دلم آرام گیرو
غبار بر میانگیز
جهان را بگذار که راهی به سوی تو بیابد. »
بایزید بسطامی میگفت: «این همه گفتوگوی و مشغله و بانگ و حرکت و آرزو بیرون پرده است، درونِ پرده خاموشی و سکونت و آرام است. » [۲]
۴. عشق و محبتِ سرشار. هر نگاهی جز نگاه محبت آمیز و عاشقانه از سهیم شدن در زیبایی محروم است. هرگاه با چشم نفرت و ازروی بددلی و کینه ورزی و دشمنی یا حتا بیتفاوتی و بیاعتنایی به عرصهی وجود نظر دوزیم، شاهدِ زیبایی، رخسارهی خود را از ما نهان میکند. هر کسی به اندازهی عشقی که در رگ و پی و تار و پودش جاری است، بهرهای از زیبایی میبرد. «پیرِ مغان» که دلی آکنده از مهرِ بیگسست دارد، و از روی کَرم مینگرد، همه چیز را غرقه در زیبایی میبیند و مییابد، خواجه حافظ میگفت:
نیکی پیر مغان بین که چو ما بد مستان
هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود
هرچه محبت رو به کاستی نهد، موجودات و امور، زیبایی خود را در منظرِ ما از کف میدهند.
«مرد را زنی بود و بر آن زن عاشق بود و یک چشم آن زن سپید بود و شوی را از آن عیب خبر نبود. چون روزگاری برآمد و مراد خویش بسیار از او بیافت و عشق کم گشت، سپیدی بدید. زن را گفت آن سپیدی در چشم تو کی پدید آمد؟ گفت: آنگه که محبت ما در دل تو نقصان گرفت. » [۳]
لیلی تنها در چشمِ مجنون زیبا است چرا که مجنون است که تنها با محبتی جنون آمیز و شوری شگفت، به او مینگرد و دیگران که فاقدِ این نگره هستند، در جامِ لیلی، شرابی نمییابند.
«چنانکه گفت هارون الرشید که این لیلی را بیاورید تا من ببینمش که مجنون چنین شوری از عشق او در جهان انداخت، و از مشرق تا مغرب قصهی عشق او را عاشقان آینهی خود ساختهاند. خرج بسیار کردند و حیلهی بسیار، و لیلی را بیاوردند. به خلوت درآمد خلیفه شبانگاه، شمعها بر افروخته، درو نظر میکرد ساعتی، و ساعتی سر پیش میانداخت. با خود گفت که در سخنش درآرم، باشد به واسطهی سخن در روی او آن چیز ظاهرتر شود. رو به لیلی کرد و گفت: لیلی تویی؟ گفت: بلی، لیلی منم، اما مجنون تو نیستی! آن چشم که در سَرِ مجنون است در سَرِ تو نیست. مرا به نظر مجنون نگر. محبوب را به نظر مُحب نگرند. [4]
همان که مولانا میگفت:
گر تو خواهی کو ترا باشد شکر
پس ورا از چشم عشاقش نگر [مثنوی: دفتر چهارم]
ارجاعات:
[1] و [۲]- تذکرة الاولیاء، شیخ فرید الدین عطار نیشابوری، تصحیح رینولد آلن نیکلسون، انتشارات اساطیر، چاپ دوم، ۱۳۸۶
[3]- شرح تعرّف: ابوابراهیم اسماعیل بن محمد مستملی بخاری، با مقدمهی محمد روشن، تهران، اساطیر، ۱۳۶۳
[4]- مقالات شمس تبریزی، ویرایش متن: جعفر مدرس صادقی، نشرمرکز، چاپ هفتم، ۱۳۸۵
* این نگاشته را وامدار گفتوگویی با استاد مصطفی ملکیان هستم.
نظرات
بهزاد مولائی
18 آبان 1391 - 01:05با عرض سلام و ادب خدومت برادر عزیز و گرامی جناب آقای قطبی . در این دوران پر مشغله و هیاهوی زندگی پر جنب و جوش گاهی اوقات نظر خویش را به نوشته های حضرتعالی معطوف می داریم و اندکی آرامش روح و روان پیدا می کنیم و با قدم زدن در دریای سخنان و تفکر در باغ اندیشه های جنابتان خستگی و ملالت روح را کاهش می دهد و با قوه بیشتری رو به زندگی و انجام فعالیت می نهیم . امید است درخواست برادر کوچکتان در راستای هرچه بیشتر کردن مقالتان در این سایت و سایر سایت های مثبت و در نهایت به چاپ رساندن آنها برای طراوت بخشیدن به روح و جان آدمی را پذیرا باشید . موفقیت روز افزونتان را از خداوندگار زیبا و صاحب زیبایی ها خواهانم . برادرتان بهزاد
صدیق قطبی
15 آذر 1391 - 07:47سلام دوست فرهیخته و گرانقدرم ممنونم از نظر محبت آمیزت. تحسین و تأییدت قوت قلب و گرمای روح است. سپاس. روشنا - در حوزه ی نظر - و گرما -در حوزه ی عمل- را برایتان آرزومندم.